ೋ҈ೋ کلبــــــه تنـــــــهــــــــــايــــــــــي پسرک خسته ೋ҈ೋ


★به نام آن که اگر حکم کندهمه محکومیم ★ ♥♥.دلنوشته های دلتنگــــــــــــــــــ♥ــــــــــــــــــــــــ♥ــــــــــــــــــــــ من♥♥.

 

| 3 äÙÑ

 

خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

که باید بی تو پرپرشه که باید از نگات دل کند

حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

 

 

 

 

برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن

| í˜ äÙÑ

پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

 همه شب;

 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

 و در مجادله ناکوک دل و عشق،

 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

 تو میدانستی;

 رویای شیرینم، یخیست

 "هایش" کردی

 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...

| äÙÑ ÈÏåíÏ

خانه ات زيباست

نقش هايت همه سحرانگيز است

پرده هايت همه از جنس حرير

خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست

جاي ماندن هم نيست

بايد از كوچه گذشت

به خيابان پيوست

و  تكاپوي كنان

عشق را  بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد

عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

*****

تن تماميت زيبايي پيراهن نيست

مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند

و اگر ميخواهيم روزهامان

همه با شبهامان

طرحي از عاطفه با هم ريزند

گاهگاهي بايد

به سر سفرهء دل بنشينيم

قرص ناني بخوريم

از سر سفرهء عشق

گامهامان بايد

همهء فاصله ها را امروز

كوتاه كنند

و سر انگشت تفاهم هر روز

نقب در نقب دري بگشايد

دري از عشق به باغ گل سرخ

"و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم

محمدتقي  خاني - متخلص به آرام

| 2 äÙÑ

برای اونایی که عاشقن

| 6 äÙÑ

 

 

به سلامتی اونایی که
 
اگه صد دفه هم ناراحت کنی
 
هربار میگه این دفه آخریه که میبخشمت
 
ولی باز بااخم میاد توی بغلت

 

               

| 43 äÙÑ

 

  تو مرا میبوسی و من از چرتم بیدار میشوم
  چه حس زیبایی‌...
  در آغوشت میگیرم
  سفت..پهلو به پهلو...
  تو را نگاه می‌کنم
  تو هم مرا
  چشم در چشم خیره ایم بهم
  غلت می‌زنیم و تو میائی‌ روی من
   چه حس خوبی‌ ‌ست، حس داشتن تو
 می‌گویمت که ای کاش مال من بمانی

  تو میگوی خسته میشوی، از من
  از من بهتر را پیدا میکنی‌
 و من ساکت، به آینده نگاه می‌کنم
  چطور میشود تو را دوست نداشت
 آن چشمان بزرگ و شیطنت آلودت
  آن خند‌ه های دیوانه وار و کننده ات...
  می‌گویم: نه، این طور نیست
  تو میخندی...انگار میدانی ک دروغ است
   اما نیست...باور کن بیست و یا سی‌ سالی‌ زمان می‌خواهم تا تو را بتوانم فراموش کنم
  هم را میبوسیم
   نوازش می‌کنیم
  اما فکر من اینجا نیست
    من به چند ساعت دیگر فکر می‌کنم
   که چطور با حسرت، خاطرات الان را مرور می‌کنم
   ی کاش ساعت، می‌‌ایستاد
   ا ها‌ها ها، تو میخندی

   می‌پرسی‌: عاشقمی؟
    و من مثل همیشه فلسفیش می‌کنم:
    تو که میدانی من عشق را نمیدانم
    اما اینقدر دوستت دارم که از چند دقیقه ای‌‌‌ پیش
   به حسرت چند ساعت دیگر، فکر می‌کردم

 

 

 باهم میخندیم

  ای کاش همیشه همین گونه میمانستیم           
  اما سبک انسان‌ها این گونه نیست...:(                                                                                         
 
         بعد آخرش میگه یه جوری طراحی شده همسرتون شب غلت بزنه شما متوجه نمیشین بیدار شید
 :|
 آدمیزاد نباس بفهمه اونی که کنارشه
 غلت میزنه ؟ ... خوابه / بیداره ؟
 تب داره ؟ ... چه مرگشه؟
  من اصن میرم تشک ایرانی میگیرم که بدونم یکی کنارم خوابه .
 اصن یه جوری که تکون خورد که هیچ اگه نصف شب بیدار بود
  آرنجشو گذاشته بود رو پیشونیش زل زده بود به سقف
  فکر و
 میکرد و تکون نمیخورد... بفهمم
 بیدار شم بگم :
 جونم ؟
 چته؟
 بیا بغلم

رفتیم تشک بخریم هی میگه این آلمانیه طبی ِ نرم ِ فلان

 

 

 

خیال

| 14 äÙÑ

...خط زدن من ,پایان من نیست.
آغاز بی لیاقتی توست!
همیشه بهترینها برای من بوده و هست...
اگر مال من نشدی!

خط زدن من ,پایان من نیست

| 19 äÙÑ

!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم، بر لب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی، با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!

عجب صبری خدا دارد

 

| 16 äÙÑ

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!

بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...


بیا تا دل کوچــــــــــکم را


خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!

خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..

که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!

بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...

که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!

خدایـــا کمـــک کـــن :

که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...

کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...

مبـــادا بمیـــرد...!!!

خــــدایــا دلــــــم را

که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...

اگر چه شــــــکســــــته!!!

شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!! 

| 9 äÙÑ